darkness

ساخت وبلاگ

واقعا انگار همین دیروز بود که دور هم جمع شدیم

قشنگ یادمه بعدش گفتم اوووو تا سال بعد

و امروز سال بعدش بود :/

به سرعت برق و باد داریم فقط جلو میریم

خدایا شکرت ❤️

darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 0:06

یعنی من هر ماه باید سر برنامه حرص بخورم؟

واقعا چه طرز برنامه ریختنه

برای همه کاملا نرمال و خوب ولی برنامه ی من یه چیز چپرچلاغ و بی سرو ته

با ۶ تا شب طرف باید ۱۰ تا صبح و ۶ تا عصر هم پوشش بدم؟؟؟؟؟؟

خدایی انصافه

بعد بقیه همکارا یه شب میان دو روز آف

یه عصر میان دو روز آف

فاک

darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 23 اسفند 1401 ساعت: 17:53

پارسال این موقعا بشدت درگیر بودم کارم رو درست کنم تا بتونم هرچه زودتر برای بیمارستان ثبت نام کنمخب الان چهار ماهه از بیمارستان اومدنم میگذره و شیفت شبمخب که چی؟چیشد الان؟ :/چقدر من حرص خوردمآخرش که چی؟یادمه قبل از سال جدید یه حسی داشتم که چندان خوشایند نبودمدام درحال فرار کردن از اون حس بودماحساس افسردگی شاید!چمبره زده بودم رو یوتیوب و کلیپ های مدگل و جیدال و بعدشم سپی و نیلو رو می دیدماز ۱۵ ام که موفق شدم هم کار ثبت نامم درست کنم و دوره آموزشی بخرم خیلی میخواستم برنامه بریزم برای آموزش زبان و فلان و بهمانطبق سال‌های قبل مهمونم داشتیم :)تا هفته ی اول عید که مهمونا برن انگار زیادی سرگرم بودمچقدر لحظه ی سال تحویل ۴۰۱ برام قشنگ بود انگار همین دیروز بودچشام اشکی شدهفته ی دوم عیدم هر جوری بود گذشت و ماه رمضون اومدبا شروع ماه مبارک دوباره برنامه هام بهم ریخت :))خودم بهم ریختماولین ماهی بود که دعای جوشن رو کامل خوندم و لذت بردمبعد هر چی به آخر ماه نزدیکتر می‌شدیم بیشتر حالم بدتر میشدچقدر سخت گذشت اون روزا و اون شباحدودا یه هفته ایی از عید فطر گذشته بودبرنامه تهرانم کنسل شدولی برنامه مشهد ردیف شدناراحت از کنسلی تهرانبدون هیچ حسی برای رفتن به مشهدتمام تلاشمو کردم سعی کنم از سفر لذت ببرمحواسم نبود امام رضا باید بطلبه که بتونی وارد حرم بشیبدون هیچ حسی وارد حرم شدمولی انگار به محض وارد شدناون حس خوب تمام وجودمو گرفتمنی که هیچ حسی نداشتمرسیدم به پنجره فولاد زااااااار زدمانگار تو آغوش مهربون ترین آدم کره ی زمین حل شده بودمانگار رها شده بودم اصلا یادم نمی اومد چرا حالم خراب بودچقدر خوب بود :(((( darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 22:50

ولی من یه چیزی رو خیلی خوب فهمیدم

آدم حتی اگه کسی رو دوست داشته باشه، عاشقش باشه ولی یه شک و تردیدی ته دلش رو قلقلک بده نمیتونه رها بشه :/

ولی وقتی اون رضایت عمیق قلبی بوجود بیاد ، عاشق هم میشه، رها هم میشه، اصلا حل میشه!

دیدم که میگم :)

darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 22:50

پارسال همچین روزی از انتقال خون اومدم بیرون :)

و نگران از آینده ی پیش رو

الان تو راهی هستم که قلبم داره برای این راه تند تند میزنه و یادآور خاطرات قشنگ چهارساله ی منه ❤️

دوس دارم با تمام وجودم تمام اون خاطرات رو بغل کنم darkness...

ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 2:20

پاک بمردمی چی چی بود خدایه من darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 2:20

جمعه بود و فرداش آخرین روزی بود که برای کار رفتم مرکز انتقال خون من نمیدونستم فردا آخرین روزی هست که میرم و قراره کارم درست بشهموقع برگشتن تو ماشین یهو دیدم از طرف کارگزینی باهام تماس گرفته شده و فهمیدم موافقت کردن برای توقف نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت فقط میدونستم نمیخواستم اونجا باشم و اونجا جای من نبود و الان اینجام ! خیلی چیزا عوض شد از پارسال تا الان خیلی اتفاقا افتاد خیلی روزای سخت تری رو گذروندم خیلی خون دلها خوردم اتفاقات خوب هم افتاد اون وسط روزای شیرینی ولی پر از استرس اتفاقاتی که حتی فکرشون هم نمیکردم جایی برای کار رفتم که مطلقا به ذهنم خطور نکرده بود زندگی واقعا عجیب و غریب و پیش بینی نشده اس پارسال برای بهتر شدم اوضاعم با تمام قدرتم جنگیدم با اوضاع افتضاح روحی چند ماه بدون اینکه صدام دربیاد و کسی بفهمه و درکم کنه زندگی کردم دست و پا زدم که خودم خودمو از اون شرایط بشدت بد روحی نجات بدم که برسم به اینجایی که دونفر دیگه تصمیم بگیرن من چه روری باید سرکار باشم یا نباشم شیفت شب سال تحویل بخوره به نام من از نظر اونا چون من یه دختر مجردم پس زندگی ندارم پس وقتم آزاده پس هر کجا زنگ زدن باید پاشم برم سر شیفتمتنفررررررررررم بخاطر این طرز تفکررررررررر چون دخترم چون مجردم حق اینو ندارم حالم از همتون بهم میخوره که اینجوری با روان آدم بازی میکنین darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 15:33

چجوری میشه یه زمانی تمام وجودت سرشار از احساس میشه نسبت به یه آدمی بعد ها وقتی درمورد چیزی که بابت اون حجم احساسی که داشت تو رو تا مرز دیوونگی برده بود میخونی با حالت پوکر میگی یعنی اون آدم من بودم که داشتم خودمو برای کسی دیگه نابود میکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟و اون آدم گذاشته رفته و تو بعد از اون زخم عمیقی که به روحت وارد شده اون حجم از غم و ناراحتی که تحمل کردی و شبا و روزایی که حالت در فجیع ترین حالت خودش بوده کاملا عادی و بی احساس داری به زندگی ادامه میدی و این دنیا واقعا جای عجیبیه و این زندگی عجیب تره .... darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 15:33